من وقتی بچه بودم مواذب بودم دونه ی هندونه را نخورم چون فکر میکردم تو شکمم هندونه در میاد 😐😶😅😂😂😂

واقعاً بازی جالبی هست این بازی موزاییک من خودم هنوز بازی میکنم تازه چند مدل دیگه اش هم ساختم مثلاً این موزاییک های زرد هست اون ها راه اوتوبوس های کوچولو هستن خودم هم همیشه میرفتم رو اون ها بعد مال من اوتوبوس نبودا مال من ماشین بود من دستان رو جوری می کردم انگار فرمون رو گرفتم بعد هی مدویدم و میروندم 😂😂😂

 

هنوز هم معتقدم عروسک ها حرف میزنند حتی خواب دیدم یه بار ، تو اتاقم یه کمد داشتم تو خوابم این آینش باز شد بعد کلی عروسک اومدن بیرون مخصوصاً عروسک های خرس های بزرگ هستن 1 متری 2 متری از اون ها بعد با هم دوست شدیم حرف می‌زدیم حتی ماشین هم میروندیم خیلی خواب باحالی بود 😅😂😂😂

من کلاس اول بودم یه عروسک بود معلمم میداد ببریم خونه بعد گفته بودن یه دوربین توشه اگه بچه بدی باشید من از تو این دوربینه می بینم من اون روز تکلیف هام رو همون اول نوشتم باهاش بازی کردم یعنی حتی یه اشتباه هم نکردم چون فکر می کردم معلمم داره از اون دوربینی که تو چشمش هست نگام می‌کنه 😂😂😂

من آدما کوچیک میشن میرم تو تلویزیون رو همیشه فکر میکردم چه جوری میشه خودمم چند بار سعی کردم ولی نشد 😐😂😂

یا این که فکر میکردم امام خمینی و امام خامنه ای داداشن بعد فهمیدم نه داداش نیستن بعدش فکر میکردم پدر و پسرن 😂😂😂

اخه چرا اسم این بانک را گذاشتن بانک کشاورزی من همیشه فکر میکردم واسه کشاورز هاست حتی فکر میکردم از اون جا بهشون زمین هم میدن 😑😑😑😂😐

 

من زایمان طبیعی رو فکر میکردم مادره مثل زمان های قدیم خودش بدون اینکه شکمش را باز کنند بچه بدنیا می آورد 😶😐

 

واقعاً من همیشه دستشویی نمی رفتم می خواستم ببینم چجوری آدم با دستشویی نرفتن می ترکه 😂

 

واقعاً من جوکم ها خودم هیچ وقت به این ها فکر نکردم که این کار ها را انجام می‌دادم 😂😂😂😂 

 

شما چی با این ها خاطره دارید ؟

جواب را کامنت کن اگه فقط یکم خندیدی لایک کن 

بای تا های 👋