رمان جدید

NANA · 12:30 1400/08/03
رمان جدید

اسم 

 

سرزمین تنهایی من 

 

باید بگم این یک تک پارتی در سطح عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر 😭 هست اگه رمان های قمگین دوست دالی بخوان این رمان رااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا را را را 😅😂

 

 

 

بهشون ادامه کروسان 

 

بابا کروسان پیدا نکردم بجاش این ها رو میزارم 

 

🍪🍪🍪🍪☕☕☕🍭🍭🍬🍬🍫🍫🍵🍵🍵🍹🍹🍹🌯🌯🌮🌮🍕🍕🍟🍟🧀🍗🍖🍔🌭

داشتیم دیگه هاکماست ( من این جوری بیشتر دوست میدارم هاکماست مثل ماست 😂😂😂 ) رو شکست می‌دادیم که یه دفعه ناپدید شد هیچ جا ندیدمش ولی صداش می اومد که می گفت دیگه شکست خوردید این دفعه من برندم هیچ جا نبود ( بر گرفته از خوابی که دیدم خواب دیدم لیدی باگ هستم تو حیاط خونه مون بودم که داشتم با هاکماست می جنگیدم و کت نوار هم نبود بعد یه دفعه ای هاکماست غیب شد فقط صداش می آمد هر جا را نگاه میکردم نبود لاکی چهارم بهم یه عینک داده بود که می تونستم کسایی که نامریی هستن را ببینم ولی هاکماست باز هم با اون دیده نمی شد آخرای خوابم هاکماست اومد بهم حمله کنه تا بکشتم کت نوار اومد خودشو انداخت جلوی من بعد هاکماست اشتباهی اون رو کشت بعد اومد من رو بکشه از خواب پریدم )  از لاکی چهارم استفاده کردم بهم ده پانزده تا از همون عینک ها داد ( از اون هایی که تو خوابم بودن ) بین همه تقسیم کردم ولی همه گفتن نمی توانند با اون عینک ها هم باز ببینند ترس تو وجودم اومد یه دفعه ای هاکماست رو جلوم دیدم تو دستش یه چاقو 🗡️ می‌دوید سمتم که کت نوار پرید جلوم و چاقو به اون خورد باورم نمیشه این این این یه خوابه آره یه خوابه ولی نه این واقعیته کت نوار مرد آخرین صدای انگشترش در اومد و به حالت اول برگشت نه اون آدرینه باورم نمیشه کت نوار همون کسیه که من عاشقشم آخرین صدا گوشوارم به صدا در اومد و به حالت اول برگشتم همه تعجب کرده بودن حتی الیا البته الیا بخواطر آدرین تعجب کرده بود همه به حالت اول برگشتن حتی هاکماست وایستا ببینم اون گابریل آگراست هست پدر آدرین ولی آدرین مرده دیگه ضربان قلبم رو حس نمی کردم افتادم روی آدرین این جا کجاست آدرین : مرینت اومدی خیلی خوش حالم که تو بانوی منی من چون هیچ وقت نمی دونستم تو کسی هستی که عاشقشم تو رو به چشم یه دوست می‌دیدم ( بابا نگو این کلمه ی وامونده رو نگو نگو نگو 😭😭😭 ) ولی الان نه 

 

از زبان بنده رمان نویس وبلاگ 💜💜💜

 

اون ها دست در دست هم تو بهشت قدم زنان راه می رفتن و بازی و شوخی های کمی هرکس میکردن 

 

 

 

 

 

‌ ‌‌‌‌‌‌‌   👣یان 

 

بای تا های